تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم هزاران سال باحيرت نشستم به خود پيوستم و از خود گسستم دريغا حاصل عمرم سه چيز بود: تراشيدم، پرستيدم..........شکستم خــدايــــــــا سردار سر شکستهٔ در خون شناورم! بعد از تو وای بر دل من... وای بر حرم حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال باور نداشتم که بخوانی برادرم سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید " چشمها راشستم باز همان را دیدم جز دو رنگی و دروغ جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید. پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب. دورهء تلخ فریب دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب. دورهء این همه نامردی هاست. تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟ باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
يک مــرگ بدهکــارم و هزار آرزو طلــبکار
خســــته ام . . .
يا طلبـــــم را بده يا طلــبتـــــــ را بگيــــــر !
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |